Someone



فکر میکنم به عنوان کسی توی پست اولش گفته به حرف زدن علاقه ای نداره زیاد حرف میزنم. ولی خب نمیدونم چرا، الان دوست دارم بنویسم.

امروز ازمون رو بد دادم. قابل پیشبینی بود. البته من نمیخوام درباره درس صحبت کنم. میدونی، من یک دوستی دارم که روزهای قبل ازمون باهم حرف میزنیم و معمولا از درس خوندنمون ناراضی هستیم و قرار میذاریم که از شنبه واقعا درست و حسابی درس بخونیم. تقریبا دوماهه این برنامه ماست. و امروز پیام نداد. منم ندادم. چون خب چی بگم؟ من دوباره نتونستم ولی امید دارم؟ حرف های تکراری. و خب فکر میکنم حتی حرف های حق هم توی سیکل تکرار بی نتیجه دیگه درست به نظر نمیرسن. این مسئله واقعا در تمام روابط من هست. احتمالا من چون آدمی هستم که هیچوقت هیچ مشکلی رو کامل حل نکردم و تقریبا از هر گره ای که باز کردم هنوز طنابی بهم متصله دوستانی هم شبیه به خودم دارم و ما هی درباره این مشکلات صحبت میکنیم و هی غر میزنیم و چرایی و چگونگی پیدا میکنیم و میدونی، بعد از تمام این ها میفهمیم راه حل چیه و جرئت انجامشو نداریم. و خب دیگه به خاطر خجالت یا این که فکر میکنیم فایده اش چیه درباره این مشکل ها صحبت نمیکنیم و میدونی این ها واقعا بخش بزرگی از زندگی ما هستند و روی احساسات ما تاثیر دارن. ما درباره این ها حرف نمیزنیم و خب دیگه دلمون نمیخواد کلا باهم حرف بزنیم. چون خب وقتی مشکل بزرگ ذهنمو مشغول کرده من نمیتونم راحت صحبت کنم و اره، حرف نزدن آدم هارو از هم دور میکنه. میخوام درباره چیزهای بیخود دنیا حرف بزنم بدون اینکه فکرم درگیر مشکل دیگه ای باشه. میدونی، تلف کردن بخشی از زندگی بدون عذاب وجدان پاشو شمشیرتو بردار و به جنگ مشکلاتت برو. یه زندگی معمولی ساده، بعضی وقت ها زرد و بعضی وقت ها جدی و بعضی وقت ها هیچی. 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کارگاه رنگ کاری چوب بابایی وبلاگی از جنس گل داروخانه قصر دشت بازاریابی شبکه ای جستجو گر فایل از دنیای وب افکار معنویِ یک دانشجوی مادی وبلاگ گیم زیپ مرجع دانلود بازی و برنامه های فوق کم حجم و فشرده دانلود آهنگ جدید ایرانا سرویس